سامان درونمرز
با درود،
در پاسخ این نامه که خطاب به همه ایرانیان منصف و روشن اندیش است را بپذیرید.
بهترین حمایت از خانواده زندانیان سیاسی... رهایی ایران و آزادی ایران است. در برابر رژیمی که کمر به محو ایران و ایرانی بسته و سیاست خود را مبنی بر فلسفه "هیچ" خمینی قرار داده هیچ اقدامی بجز آزادی کامل این سرزمین کهن، کار ساز نخواهد بود.
ما ایرانیان در دو راهی از دست دادن کامل ایرانزمین یا نجات، سر بلندی، و پیشرفت ایرانزمین پس از سرنگونی رژیم جهل و ستم قرار داریم.
هر بحث دیگری بجز فرایافت قطعی از راه حلی که منجر به سقوط کامل رژیم شود، هدر دادن انرژی، و سرمایه انسانی خواهد بود.
در برابر Holocaust بیسابقه در تاریخ کشورمان، ایرانیان به یک بیداری وجدان و خیزش ناسیونالیستی نیاز دارند که در برابر ولایت قهر و ستم یکپارچه بپا خیزد و آینده نسل فردا را نجات دهد.
امروز هیچ کاری برای ایرانیان مهمتر از نجات هویت، میهن و نسل فردا نیست.
برای رسیدن به این مهم، سرنگونی رژیم، و ایجاد یک نظم که پایه و اساسش مبنی بر وفاداری به میهن، ملت و نسل فردا باشد نیاز به رعایت چند مورد است.
- اول اینکه آزدیخواهان، هشیارانه با استراتژی رژیم برای پراکنده کردن و فراری دادن ایرانیان از یکدیگر مقابله کنند. رسیدن به آزادی را در شکست یکدیگر نبینیم، بلکه در قوی کردن یکدیگر و شکست ولایت فقیه ببینیم. همین خود کمکی خواهد بود که به سادگی یار را از هم سؤ با رژیم بهتر تشخیص دهیم.
- دوم اینکه قبول کنیم ۳۰ سال خفقان، دروغ، تبلیغات غیر حقیقی، ظلم، اعدام، و شستشوی مغزی شبانه روزی تاثیر خود را بر یک جامعه میگذارد. به معنی اینکه قبول کنیم در میان ما هستند افرادی که بدون غرض همیشه در اشتباه هستند، و استراتژی را برای مبارزه انتخاب میکنند که به ضرر هدف آزادیخواهان خواهد بود. برخورد با این قشر نمی بایست به همان گونه باشد که با یک خود فروخته یا خائن بر خورد میکنیم. زیرا یکی هدفمند و هشیارانه رفتار میکند و دیگری از روی ضعف در تشخیص درست.
- سوم اینکه، قبول کنیم ۳۰ سال ترور و اعدام ایران را با کمبود رجال سیاسی پاکیزه، روشن اندیش و حتی جسور روبرو کرده است. رهبر سیاسی کسی است که بتواند در زمان و مکان لازم کاری را انجام دهد و حرفی را بزند که مخالفین را تعجب زده، اما دشمن را پریشان و آسیب پذیر کند. رهبر کسی است که بتواند با تشخیص درست از اوضاع، زمانی دنباله رو ملت باشد و زمانی با رهنمودهای بجا و اندیشمند ملت را به دنبال خود بکشد. آن هم بدون وحشت از مقام و آینده سیاسی خود در صحنه سیاسی. همه را راضی نگاه داشتن سیاست نیست، خود را به زنجیر و محدود کردن است. و در جنگ با ظلم و ستم خود را محدود کردن را... جایی نیست.
نمونه زنده یک رهبر بی باک و روشن اندیش، بدون شک شاهزاده رضا پهلوی است. که سیاستهای او در طی ۳۰ سال گذشته بسیاری از یاران او را متعجب زده کرده، اما به مرور زمان دیدهایم که رژیم اسلامی را نسبت به سیاستهای او در مانده کرده. البته، چون ما در زمانی هستیم که همه میخواهند در آزادی ایران از یکدیگر سبقت بگیرند، همیشه سیاستهای شاهزاده را برخی به نام خود و به عنوان پدیده جدیدی که قبلا کسی از آن سخن نگفته و یا آن را اجرا نکرده یاد میکنند و حق را به حق دار نمیدهند.
به عنوان نمونه زمانی که شاهزاده سخن از یک خیزش بزرگ و همگانی مردمی کردند و گفتند که این رژیم نمیتواند در یک زمان در همه جا باشد و شکننده خواهد بود، و رژیم نخواهد توانست در مقابل سیل یکپارچه ملت مقاومت کند، بسیاری او را به باد تمسخر گرفته و گفتند "همه با هم" مزخرفی بیش نیست.
امروز میدانیم که ایرانیان چه در داخل و چه در خارج از ایران با قرار گرفتن در کنار یکدیگر "همه با هم و یک صدا" چگونه رژیم را شکننده کرده و جهان را مجبور به اعتراف کردند که فرق بزرگی بین ملت و رژیم ولایت فقیه است.
پس این سیاست شاهزاده سیاستی درست بود. حتی اگر کسی شهامت اشاره به این امر را نداشته باشد. نکته اما در اینجاست، که ما ایرانیان رهبری داریم که حاضر است تمسخر را بر جان بخرد اما جرات و شهامت این را دارد که بدون ابراز حتی یک "آه" بر روی سیاست خود پافشاری کند. این روشی است در خسوسیایت یک رهبر بی باک و خود گذشته، که بدون ترس از انتقاد کاری را انجام میدهد که به سود مبارزه، ملت، میهن و آزادیخواهان تمام شود. این همان شجاعت انسانی، سیاسی و پاکیزگی و روشنی تفکری است که بسیاری میگویند در این شاهزاده نیست. این همان میهنپرستی و از خود گذشتگی است که ای کاش در میان سخنوران، قلم بدستان، و سیاستمدارن بیشتری میبود.
زمانی که جهانیان تصمیم به عقب گرد ایرانزمین گرفتند، اولین کاری که کردند این نبود که شورای رنگین کمان آن چنانی و بحث انگیز بوجود آورند. بلکه، عوامل خود را بسیج کردند که در پشت یک رهبر، یک صدا، یک رهنمود قرار گیرند.
این چنین بود که در یک شبانه روز، گم نام و نشان و هیچی را به نام خمینی به خورد ملت ایران دادند و کار در همان جا تمام شد.
سخن بر سر این نیست که فردی را شاه ایران کنیم، یا رهبر و آقا بالا سر ملت کنیم. مساله جلوگیری کردن و بهانه ندادن به دست دشمن است که از یک حرکتی که هنوز آغاز نشده (شورای رهبری) بهر برداری نکند و آن را با بحث انگیز کردن به بیراهه نکشاند.
مساله اعتماد آزادیخواهان به یک دیگر است، و در کنار یکدیگر به هدف سرنگونی رژیم رسیدن است. آن هم هرچه زودتر و نه دیرتر، اگر هدف نجات ملت از سیاه چال رژیم است.
شاهزاده رضا پهلوی ثابت کرده که کسی نیست که خود را فرای آینده میهن و ملت قرار دهد.
آیا هنوز زمان آن نرسیده که ما ایرانیان از چپ تا راست به یک تکامل سیاسی برسیم و بدون بیم و هراس در کنار کسی که ۳۰ سال وفادری خود را نسبت به چپ ایرانی و راست ایرانی ثابت کرده برای آزاد ساختن ایران و ایرانی قرار گیریم؟ و جنگ انتخاباتی مسلکی و عقیدتی را بگذاریم به پس از سرنگونی رژیم؟ مگر نمیگوییم حرف آخر با مردم ایران؟ مگر نمیگوییم دموکراسی و حق انتخاب با مردم؟ پس این وحشت خانمان سوز از چیست؟
تا زمانی که شعار های "ذکر مصیبت" در ایران تبدیل به شعارهای ماورای رژیم نشود به تعداد زندانی سیاسی افزوده خواهد شد و تعداد خانوادههای عزا دار افزونتر.
نه او میتواند بدون رای مردم شاه شود نه شما میتوانید بدون رای مردم رئیس جمهور. ولی در کنار هم میتوانیم از این رژیم عبور کنیم و یقه این میهن ستم دیده را از ظلم ولایت فقیه آزاد کنیم.
این چیزی که امروز در ایران خیزش خودجوش به وجود آورده - رهبریها است - حال زمان یک صدا، یک رهبر و یک رهنمود منسجّم فرا رسیده است. یک مرکزی که هم مشروعیت و اعتبار انسانی در میان مردم داشته باشد و هم اعتماد مردمی را در پشت خود داشته باشد.
همه اینها در شاهزاده رضا پهلوی وجود دارد و اگر بگوییم نه، منصف نیستیم. شورای رهبری، راه نزدیک را دور کردن است و با مشکلات مخصوصی رو در رو خواهد بود که به سود ایران و این ملت زندانی نخواهد بود.
ما زمان دنبال راه دورتر رفتن را نداریم. نه در این زمان که هزار خطر فوری میهن و ملت را تهدید میکند.
امیدواریم، که هرچه زودتر کاری را که باید انجام شود را انجام دهیم و جسد این رژیم را به خاک بسپاریم. و باز آنقدر صبر نکنیم که دوباره به ما ثابت شود راه دور را انتخاب کردیم و در زجر ملت سهیم بودیم.
آزادی غیرت، دانش، از خود گذشتگی میخواد، اما مهمتر از همه وقت شناسی میخواد و فرصت را از دست ندادن. پس از مرگ ندا ها، و سهرابها آزادی به درد سیاست باز میخورد نه به درد عاشقان زندگانی که یکی یکی پر پر میشوند.
ما سخنگوی شاهزاده نیستیم و اجازه این را هم به خود نمیدهیم که از طرف ایشان یا هر ایرانی دیگر سخن بگوییم. نامه ما نگرانی ما را از آنچه که در ایران و در رابطه با ایران از کشورهای خارجی میبینیم است.
گاهی باید از وقایع کشورهای همسایه نیز عبرت گرفت.
زمانی که ظاهر شاه در صحنه سیاسی افغانستان وجود داشت. اگر آزدیخواهان و میهنپرستان افغانستان حساسیت زمان را به موقع تشخیص میدادند و قبل از دیر شدن به دور او گرد میامدند، به احتمال قوی امروز افغانستان وضع دیگری میداشت. و بیش از این دچار ویرانی و بلا تکلیفی نمیشد که امروز دچار آن است. ولی آنها همان کاری را با ظاهر شاه کردند که امروز ایرانیان با رضا پهلوی میکنند، یعنی بجای "یک میهنپرست دلسوز" که به رقم زمان از ویژگیهای بخصوصی بر خوردار است، ظاهر شاه را به عنوان کسی که به دنبال قدرت و بر قراری پادشاهی در افغانستان است تبلیغ کردند. و با قرار دادن او در یک شورا در واقع توانایی اصلی او را به عنوان یک "منسجّم کننده" از او گرفتند یا کاهش دادند.
در نتیجه، افغانستان در چند پارچگی ماند که ماند. تا به امروز و هنوز آسیب پذیر. حتی پس از انگشتان بنفش رنگ رای آزادی.
و این مصیبت گریبان افغانستان را رها نخواهد کرد تا زمانی که آن ملت به یک رشد و تکامل سیاسی برسد و ما ورای بحثهای مسلکی و عقیدتی اول به افغانستان بینیدیشد. سر و سامان دادن افغانستان با زور بازوی خارجی امکان پذیر نیست، بلکه به قدرت و جرات اندیشه افغانیها مربوط است که در یک حرکت تکاملی یک سر و سامان اساسی به حال و روز خود دهند.
با از دست دادن ظاهر شاه، افغانستان راهی به جز پرداخت هزینه بیشتر ندارد تا زمانی که به جای برسد که یک نظم واقعی و چند دلسوز پیدا شود.
برخی رهبر را به یک قهرمان تشبیه میکنند و میگویند بیچاره ملتی که به یک قهرمان نیاز داشته باشد.
ما میگوییم بیچاره ملتی که فکر میکند رهبر یعنی کسی بجز یک خادم دلسوز به میهن و ملت. ظاهر شاه خادم دلسوزی بود که افغانستان قدرش را ندانست.
رژیم ولایت فقیه زمانی کارش تمام است که مردم یک صدا بحث آلترناتیو دیگری در برابر رژیم پیش بکشند. وگرنه مرده را "مرگ بر..." گفتن ذکر چیزی که عیان است میباشد. و این رژیم مرده از مرگ بر شنیدن واهمه ندارد. از یک صدا بودن و یک صدا شدن مردم است که واهمه دارد و شکننده تر میشود.
از صد سخنگو واهمه ندارد از یک سخنگو با پشتیبانی مردمی است شکننده است و واهمه دارد.
از ما گفتن از فرهیختگان سیاسی نشنیدن. تمام.
سازمان سامان
No comments:
Post a Comment