Thursday 30 June 2011

توضیحات کامل رضا پهلوی در مورد حکومت دکتر مصدق


باید به آقای مشیری گفت فرد باید یک مطلب کامل را بخواند بعد بتواند به نقد و بررسی آن بپردازد شما که خود را استاد و با سود مینامید چطور می‌توانید فقط با خواندن چند جمله به نقد آن بپردازید پس میشود گفت یا از کینه یا از نادانی شما هست آقای مشیری مطلب کامل را بخوانید بعد نقد کنید مغلطه نه نقد کنید 

با اين حال، اين تصويری است که پدر شما از خود به جا
 گذاشته و بسيار ريشه در خاطرٔە سرنگونی حکومت مصدق در ١٩۵٣ دارد که او با کمک ٓامريکا و انگلستان طرح ريزی و اجرا کرد. ٓايا در مقابل ملی گرای پرشوری ھم چون مصدق، شاه ايران ھمانند يک رعيت يا سرسپردٔە ٓامريکايی ھا رفتارنکرد؟اين تلقی ساده انگارانه ايست و کامال وقايع تاريخی را از ھم مجرد می کند. در ١۵ مارس ١٩۵١ به کوشش جبھٔە ملی، که به تازگی توسط دکتر مصدق به وجود ٓامده بود و با پشتيبانی کامل شاه، مجلس ايران به اتفاق ٓارا قانون ملی شدن صنعت نفت را تصويب کرد. در فردای اين تصميم پدرم با ابراز شادی و تبريک خود به ملت، رسما مصوبٔە مجلسرا تاييد کرد. در اين زمان اجماع کاملی برسر اين مسٔيله وجود داشت. بعد از ملی شدن نفت، کل کشور در وجد و شادمانی بود. يک ماه بعد، در ٢٨ اوريل، مجلس شورای ملی تنھا با اختالف يک رای دکتر مصدق را به عنوان نخست وزير معرفی کردٓو بالفاصله پدرم وی را به اين مقام منصوب نمود.اين اتفاق ھمانند ٓانچه روايت عمومی می گويد، روی نداد. ٓاثار تاريخی اخيرا منتشر شده به ويژه کتاب محمد مصدق، ٓاسيب شناسی يک شکست، اثر پژوھشگر ايرانی علی ميرفطروس که پيش از انقالب زندانی سياسی بود، نشان می دھد که در ٓاغاز مناسبات شاه و مصدق عالی و محترمانه بود. ھر دو ميھن دوستانی بودند که نسبت به سلطٔە بيگانه بر کشورشان سخت نگران بودند و ملی کردن نفت ھدفی بود که ھردو را با ھم متحد می ساخت. بعد از بيرون راندن سپاھيان روسيه که تا ١٩۴۶ در شمال ايران مانده بودند، ايران مجددا تحت نفوذ گستردٔە انگلستان قرارگرفته بود و به ھمين خاطر ملی کردن نفت به نماد استقالل ملی بدل شد. )از  زمان کشف نخستين ..
   ذخاير نفتی ايران در ١٩٠٧، نفت ما در انحصار انگلستان بود( به ھمين خاطر، پدرم از اين که دکتر مصدق را در مقام مسٔيوليت قرار می داد صميمانه خرسند بود. ھردو شخصيت می خواستند در يک جھت اقدام کنند. ملی کردن نفت به ھيچ وجه باعث مجادله ميان
رٔييس حکومت و نخست وزير نبود. در اين مورد پدرم مصدق را تا ٓاخر پشتيبانی کرد.ولی نتايج اين سياست باعث جدايی ٓانان شد. بعد از ملی شدن نفت، ھنگامی که با اقدام تالفی جويانٔە تحريم کامل نفت مان توسط انگليسی ھا روبرو شديم و دولت ايران تقريبا ورشکسته شد، اختالف ميان پدرم و دکتر مصدق شکل گرفت، پدرم بر اين فکر بود که با پيش گرفتن روئە افراطی در رويارويی با انگليسی ھا، اين خطر وجود دارد که نخست وزيـر، بر خالف ميل خــود، کشور ما را در کنتـرل شوروی ھا قـرار دھــد. از يــاد نبـريم که حزب نيرومنـد تـوده، ستون پنجم شــوروی ھا، در ٓان زمان می کوشيد قدرت را به دست بگيرد. در اين صورت ايــران بــه يکی از اقمــار شوروی َبــ َدل می شد، بی ٓانکه اين کشور نيازی به فرستادن تانک ھايش داشته باشد. پدرم نگران اين بود که أيتالفی از مذھبيون و کمونيست ھا بر کشور چيره شود. به اين معضل، بحرانی نھادی نيز پيوند خورد. دکتر مصدق مجلس را منحل کرد و حاکميت خود را بر صدور احکام حکومتی استوار نمود که به ھيچ وجه با قانون اساسیمنطبق نبود.پدرم تا طوالنی ترين زمان ممکن از مصدق پشتيبانی کرد. اما زمانی فرارسيد که منافع ملی انتخابی ديگر را اقتضا می کرد. ٓايا انتخاب او درست بود؟ ٓايا اين انتخاب قانونی بود؟ حق با چه کسی بود؟ امروز نيز در مورد اين بخش از تاريخ مان اتفاق نظر وجود ندارد.


علت ھای دو بحران کامال متفاوتند. محرک اصلی بحران ١٩٧٩، در ٓاغاز و در بين نخبگان روشنفکر، فقدان ٓازادی ھای سياسی بود. مطالبات ٓانان به حق بود. در ٓان زمان سوء استفاده از قدرت و نقض حقوق بشر وجود داشت که با صراحت محکوم شان می کنم. اما اين جنبش ابزاردست ايدٔيولوژی اسالمی – مارکسيستی شد که مشغله اش ٓازادی و حقوق بشر نبود، بلکه صرفا قصد داشت که از خالل اين بحران، ايران را در منازعٔە ميان شرق و غرب به اردوگاه شرق براند. تنفر از دموکراسی و مخالفت با ھر نوع حضور غرب در ايران، نقاط مشترک مذھبيون تاريک انديش و چپ طرفدار شوروی بود که پائە رژيم اسالمی را تشکيل داد. اين رژيم بـا بھتــرين دستــاوردھای غرب، يعنی حقوق بشــر، دموکــراسی، کثرت گرايی، ٓازادی و برابری جنسی مخالف است. از اين زاويه ھيچ ارتباطی ميان اين بحران و رويدادھای ١٩۵٣ وجود ندارد که طی ٓان، ھمانطور که گفتم، علت اختالف ميان دکتر مصدق و پدرم نه
رابطه با غرب، که بحرانی نھادی بود.دليل بنيـادی ديگر بحـران ١٩٧٩، گسيختگی پيونــد ميان نھاد پادشاھی و مردم بود. پدرم حقيقتا محدوديت ھای در نظرگرفته شده در قانون اساسی را ناديده گرفت و به جای ٓان که نقش داور را بازی کند، به تصميم گيرنده َبـ َدل شد، درحالی کــه مردم و روشنفکـران خود را از قدرت دور افتاده احساس می کردند. پس از دورٔە مصدق، پدرم که احساس می کرد به او خيانت شده، قصد کرد تا زمام امور راخود در دست بگيرد، در حالی که پيش از مصدق ھرگز چنين نکرده بود.در ٓاخر، شکافی که در ١٩۵٣ شکل گرفت متاسفانه ھرگز ُپر نشد و احتماال ھمين مانع از ٓاشتی دوبارٔە پدرم با جبھٔە ملی طرفدار مصدق شد. بعيد نيست که پدرم اقدام ھای الزم ...پدرم با جبھٔە ملی طرفدار مصدق شد. بعيد نيست که پدرم اقدام ھای الزم برای غلبه بر کينه ھای گذشته را انجام نداده باشد. برخی، ھمانند دکتر شاپور بختيار مايل بودند که شاه به نقشی که قانون اساسی برايش تعيين کرده بود بازگردد، بی ٓان که اين امر نھاد پادشاھی را زير سٔيوال ببرد. عده ای ديگر در جھت عکس لغزيدند و با تکرار نظرئە موازنٔە منفی مصدق، که عبارت از "نه شرق"، "نه غرب" بود، در واقع شعار انقالب ١٩٧٩ را شکل دادند که عبارت بود از "نه شرقی، نه غربی، جمھوری اسالمی" از ميان اين عده می توان به مھدی بازرگان اشاره کرد که به ٓاغوش خمينی غلتيد و پيش از جدايی از او
مدت يک سال نخست وزير وی بود. اما نمی توان ُحکم عمومی داد و گفت که ١٩٧٩ ادامٔە ١٩۵٣ بود.
اگر پدرشما به اندازٔە مصدق ملی گرا بود، چگونه با کودتای ".C.I.A" در ١٩۵٣ به قدرت بازگشت؟
درست است که پدرم از پشتيبانی ٓامريکا بھره مند بود. اما صحبت از کودتا کردن افسانه پردازی است. حکومت مصدق محبوبيتش را از دست داده بود، اگر نه چطور می توان فروپاشی ٓان را در کمتر از سه روز توضيح داد؟ ھيچ کانون توطٔيه ای، ھيچ حکومت خارجی نمی توانست، ولو با گسترده ترين وسايل،چنين معجزه ای از خود نشان بدھد.رفتن پدرم به ُرم، ھمانند يک شوک برقی بود. مردم ايران متوجه رونـد وقايع شدنـد و به دليل تھديد
اما ٓايا پدر شما می توانست در ١٩۵٣ بدون پشتيبانی ٓامريکايی ھا قدرت را از نو در دست بگيرد؟
حقيقا چه اتفاقی افتاد؟ وضعيت کشور شديدا نگران کننده بود. به دليل تحريم انگلستان، عمال در وضعيت ورشکستگی قرارگرفته بوديم. حزب توده روز به روز دايرٔە نفــوذ خود را گسترش می داد. در سطح بين المللی در بن بست بوديم. برخی از اطرافيان نخست وزير مانع از ھر نوع مصالحه ای می شدند کهخروج ٓابرومندانه از بحران را ميسر می ساخت.در چنين شرايطی، شاه که تا ٓان زمان قانون اساسی را محترم شمرده بود، به ناچار با استفاده از قدرتی که قانون اساسی به او داده بود نخست وزير را برکنار کرد. نخست وزير ُحکم برکناری را رد کرد و ايناقدام خالف قانون اساسی بود. بعدازاين مخالفت ،پدرم راھی ُرم شد.نمیگويم که پدرم دربرکناری مصدق حق داشت. اين را ھم نمی گويم که مصدق حق داشت که با ُحکم برکناری خود مخالفت کند. واقعيت سياه يا سفيد نيست. نه می توان حق را صد در صد به پدرم داد و نه صد در صد به مصدق. اين يک واقعٔە تاريخی و متعلق به پنجاه و شش سال پيش است. تنھا نفع اين مباحث تاريخی درس گيری ازان ھا جھت اصالحات نھادی الزم به منظور جلوگيری از تکرار چنين بحرانی ھايی در ٓاينده است.
اين درس ھا کدامند؟
درس اول اين است که بايد نظامی را ساخت که در ٓان نيروھای نظامی در وھلٔە نخست به قانون اساسی وفادار باشند که باالتر از ھر چيز است حتی باالتر از رٔييس حکومت، حال می خواھد پادشاه باشد يا رٔييس جمھوری.درس دوم اين است که دستگاه قضايی مستقل بايد ٓان قدر اقتدار کافی داشته باشد تا بتواند در صورت بروز اختالف بر سر قانون اساسی رای نھايی را صادر کند. به اين ترتيب، ديوان عالی يا شورای قانون اساسی بايد به عنوان ٓاخرين مرجع بتوانند بگويند که اين يا ٓان اقدام قؤە اجرأييه يا قؤە قانونگذاری با قانون اساسی منطبق است يا نه. اگر نخست وزير يا رٔييس حکومت خالف قانون عمل کند، بايد حد و مرز را به او گوشزد کرد. در اياالت متحدٔە ٓامريکا ديوان عالی در مورد انطباق اين يا ٓان تصميم باقانون اساسی اظھار نظر می کند.در اين حالت، ارتش ميان چندين مرجع قانونی قدرت دچار سردرگمی نمی شود و دقيقا می داند که ٓايا حق سرپيچی از يک فرمان را دارد و از چه کسی بايد فرمانبرداری کند. برای نمونه، اگر دکتر مصدق قانون اساسی را نقض کرده بود، ديگر نمی توانست به ارتش فرمان دھد. اگر شاه کوتاھی کرده بود،ارتش ھيچ حقی نداشت که عليه رٔييس حکومت دست به اقدام بزند.اگر فردا رٔييس دولت از تصميم ارگان ناظر بر رعايت قانون اساسی تبعيت نکند و برٓان شود تا به طور غيرقانونی از زور استفاده کرده و نمايندگان مجلس و قضات را دستگير کند، بايد امکان سرپيچی ارتش از قوا، اعــم از قــؤە قانونگــذاری يا قؤە قضأييـه، خنثـی شده اند، الزم است بــه رٔييس حکومت، حال می خواھد پادشاه باشد. يا رٔييس جمھوری، اجازه داد تا برای استقرار دوبارٔە قانون موقتا فرماندھیارتش را در دست بگيرد.

ين وضعيتی است که اسپانيا در اوايل دھٔە ١٩٨٠ داشت، ھنگامی که خوٓان کارلوس از وقوع يک کودتا جلوگيری کرد. برای ٓان که قانون به عنوان ٓاخرين مرجع اجرا شود، بايد اين ھا را با دقت بسيار تنظيم و تدوين کرد. اگر ما از چنين ساز و کاری بھره مند بوديم، ٓاخرين مرجع اجرا شود، بايد اين ھا را با دقت بسيار تنظيم و تدوين کرد. اگر ما از چنين ساز و کاری بھره منـد بوديم، بحران ١٩۵٣ به سرعت حل می شد. ضمانت نھايی برای پيش گيری از به انحراف بردن دموکراسی، حاکميت قانون و وجود ساز و کارھای روشن در دفاع از قانون اساسی است که به نام ٓان، مقامات عالی دولت، اعم از پادشاه يا رٔييس
جمھوری و يا نخست وزير، سوگند ياد می کنند.صفحه ۱۶ - ۲۰ کتاب زمان انتخاب

No comments:

Post a Comment